ای کاش فاحشه ای بودم من.
و جسارت داشتم
از قدم گاه غروب
تا کمین گاه طلوع
در گذر خانه مهتاب غیور
که فریبم داد
با نور عزیز
و اندیشه آینده دور!
قیمتی بر تن رنجیده خود بگذارم.
شاید آنگاه میشد،
روحم را
با پس انداز فروش تن خود
باز خرم.
...دگر آنگاه
مهتاب درخشنده و زیبای،
"زِ دور"
کِی توان داشت به حراج تعصب ببرد
روحم را؟
وای اگر فاحشه ای بودم من!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر