سری نوشته های روزی که مردم، همه در یک صبح بی خواب نوشته شد. همه ورژن های دنبال هم یک داستانند.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
روزی که مُردَم
عینک دودی به چشم
به درخشش آفتاب زل زده بودم.
دعا دعا می کردم که پلیس
برگه جریمه مرگم را
لای پرونده هایش گم کند.
آخر من در این دنیا هم پول نداشتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر