۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه



از لا به لای پنجره نیمه باز،
قمار آینده در عوض آینده باختم


مشتها ‌یم کم آورده اند از گره شدن 
سخت در آغوش تنهایی خودم می فشارمشان


خورشید را به خانه ات بیاور
می خواهم ذوب شوم ...

روزی که مُردَم ۸


روزی که مردم،

تنگی گلویم 
راه بر مسیر بغض بسته بود

دلم پشت پنجره ات چمباتمه زده
قلبم گم شده

احساسم بی خانمان
هویتم نا آرام

رودهای سیاه 
در امتداد چشمانم
صبر ایوب، روی سیاه میکردند

نفس های آخرم را در شیشه می ریزم
به اقیانوس آرام در همسایگی می سپارم
مبادا با نفسی از تو آمیزش کنند

خورشید همچنان خندان
نسیم بازی گوش
موسیقی در جریان
فقط من مرده شده ام