شعر مینویسم، اما نمیدانم کدامین من می سراید.
سخن می گویم، اما نمی دانم کدامین من کلامی بر زبان رانده.
احساسی در من زاییده میشود، اما هر چه دنبال دایه احساسم می گردم، دریغ از رد پایی.
دیوارها می سازم، اما نمیدانم کدامین من این دیوارها را بنا کرده.
منِ شاعر، منِ سخن گو، منِ عاشق، و منِ بنّا سالهاست که گم کرده اند یک دیگر را.
سخن می گویم، اما نمی دانم کدامین من کلامی بر زبان رانده.
احساسی در من زاییده میشود، اما هر چه دنبال دایه احساسم می گردم، دریغ از رد پایی.
دیوارها می سازم، اما نمیدانم کدامین من این دیوارها را بنا کرده.
منِ شاعر، منِ سخن گو، منِ عاشق، و منِ بنّا سالهاست که گم کرده اند یک دیگر را.
دیواری می شکنم، این بار می دانم اما کدامین من این دیوار را شکسته.
آن من، منِ آزاد است، منِ سر کش.
آن منِ من است که غبطه میخورد سرکشی و آزادگیت را.
آن منِ من، منیست که میجنگد با من مالک، من مغموم، من مفلوک و شکست می خورد هر بار،و چه نزدیک به انتظار.
این داستان، چه تکراری، و این شکست چه ابدی و این نفرین چه عالم گیر.
آن من، منِ آزاد است، منِ سر کش.
آن منِ من است که غبطه میخورد سرکشی و آزادگیت را.
آن منِ من، منیست که میجنگد با من مالک، من مغموم، من مفلوک و شکست می خورد هر بار،و چه نزدیک به انتظار.
این داستان، چه تکراری، و این شکست چه ابدی و این نفرین چه عالم گیر.
سالهاست که به دنبال من ام، اما کدامین من که هزاران من در من می زییند.
به مثابه مَنی در مقابل آینه های رو در رو.
مَنی با بی نهایت من در بازتاب.
هر چه بیشتر منی را شناختم، من های بیشتری شناختم که نمی شناختم.
هر چه بیشتر سعی در خود شناسی کرده ام، بیشتر گم کرده ام ذره ای از خود که میشناختم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر