گم شده ام
در اعماق تمنای پیدا شدن.
از ترس فرو رفتن تر
نفس می کشم به شماره
یک، دو
یک، دو ...
چشم هایم دوخته شده
از سالها پیش!
به ساکن تری مبهوت
در کوره راه روزنه ای بی نور.
...
آخ که چقدر دلم آتش می خواهد
آخ که چقدر دلم آتش می خواهد
سارا جون خیلی طبع شعرت قویه و احساساتت هم!
پاسخ دادنحذفامیدوارم آبی آرام بخش اعماق تمنایت را چنان پر کند که بسیار سریع بالا بیایی و در آسمان باز تنفسی عمیق وجودت را پاک کند و با آرامش وبدون ترس از فرو رفتن بلکه با شوق بالا آمدن، آتش خورشید وجودت را پذیرا شوی چرا که گرماو آتش نیز از درون توست.
مرسی گلم. خیلی ممنونم از این که نوشته هام رو میخونی و کامنت میگذاری.
پاسخ دادنحذفمن لذت میبرم از نوشتن و خواندن این شعر ها. اما انگار که من نمی سرایم. من سراییده میشوم.