تقدیم به "نگار"، که شجاعترین زنان زندگی من است.
داستانی خواهم نوشت روزی،
که در آن
دختران نازنین،
قهرمانش نیستند.
در داستان من،
کودکان خیلی زود یاد میگیرند
مرد با زن برابر تر نیست.
داستانی خواهم نوشت روزی،
که هیچ شاهزاده یی،
با هیچ اسبی، خری یا قاطری،
چه سفید، چه سیاه، چه خاکستری،
به نجات هیچ شاهزاده در بندی نمیآید.
در داستان من
با بوسه یی
زنان از خواب غفلت بیدار نمیشوند،
رهانیده نمیشوند از چنگ اژدها،
و آزادی برایشان به ارمغان نمی اید،
با در بند کشیده تر شدن.
در داستان من،
زنان و مردان بیدارند،
و نه زنی میجنگد، میپوشاند یا پژمرده میشود
و نه مردی، میدرد، له میکند و در بند میکشد،
به جرم زن بودن.
در داستان من،
شاهزاده ها، از هر نوع،
نسلشان منقرض شده.
و زنان و مردانی قهرمان هستند
که در کنار هم اشک میریزند،
و در کنار هم میجنگند،
بدون قطرهیی خون.
در داستان من،
نه مردی مالک است،
و نه زنی مایملک.
در داستان من،
نه باد، نه آفتاب و نه زیبایی،
بر هیچ زنی و مردی حرام نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر