۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

از آسمان میکروفن میبارید جبرا، گوساله هم یکی را بلعید سهواً

بابا من هی‌ میگم این یارو دکتر-مهندسه، شما‌ها میگین نه! به قول یکی‌ از دوستای‌ من:

"از آسمان میکروفن میبارید جبرا، گوساله هم یکی را بلعید سهواً"

میپرسین این بار چه خبره؟ برین اینو بخونید:

http://www.kaleme.com/1389/01/17/klm-15845

خوب راست میگه بنده خدا، تهران زلزله میاد، مردم باید مهاجرت کنند به شهرستان، اگه شهرستان هم زلزله بیاد مردم باید مهاجرت کنند به دهستان، اگه اونجا هم زلزله اومد، مردم مهاجرت کنند به بیابون، اگه اونجا هم زلزله اومد، مردم فعلا ترجیحا بمیرن که درس عبرتی بشن برای دولت هایی که رئیس جمبورشون مدرک دکتر مهندسی‌ نداشت و گند زدن به این مملکت و همه چی‌ رو از روز اول فرسوده ساختن،... تازه احتمالا اون مردم آواره خیلی‌ گناه کرده بودن، خدا غضب کرده بود، باید میمردن!

جدای سطح ا رتباط ایشون با علما، من در لول "سوات" و "معلومات" این آقا موندم، چرا ما قدرش رو نمیدونیم؟ ایشون مساحت تهران رو با غزه مقایسه می‌کنه! فکرش رو بکن! یعنی‌ ما بریم بمیریم. تا حالا به عقل کدومتون رسیده بود که مساحت تهران رو با غزه مقایسه کنید؟ چه برسه به اینکه بدونیم تهران دو برابر غزه هست!

البته احتمالا غزه به ذهن آقا یه دکتر به راحتی‌ اومد چون وقتی‌ بعد جنگ اسرائیل و لبنان در ابتدای سال دوم ریاست ایشون، وام‌های بلا عوض ۱۲هزار دلاری به مردم فلسطین و لبنان میدادن حساب امر دستشون بود که کمک رسانی و امداد چقد ساخته!

احتمالا هم ایشون میدونند که تو مملکت خودشون نمیتونند فقط با پول دادن به مردم مشکل رو حل کنند، بر عکس سفر‌های استانی یه ایشون که چپ و راست پول، سیب زمینی و گوجه فرنگی به مردم می دادن! چون اولا، پولی‌ باقی‌ نمونده، دوما احتمالا کسی‌ زنده نمونده.

جریان وام ۱۲ هزار دلاری رو هم براتون میگم:

اوایل ساله ۲۰۰۷ بود که من به یک دفتر هواپیمایی مراجعه کرده بودم. از قضا مسول بادجه ایرانی‌ بود، و من شروع کردم به فارسی صحبت کردن، یک هووو یک برادر لبنانی یه خیلی‌ ذوق زده پرید جلو،

از من پرسید: شما ایرانی‌ هستن؟

منم گفتم: بله

گفت: خدا این رییس جمهور شما رو خیر بده. عجب آدم فوق العاده ائی هست، ما همه عاشقشیم...

همینجور که داشت تند و تند چرب زبونی میکرد گفتم: چطور؟

گفت: بعد این حمله ی اخیر اسرائیل من رفته بودم به ملک و املاکم در لبنان سر بزنم که دیدم یک چادر امداد ایرانی‌ برپاست. اونجا مردمی که به املاکشون در حملهٔ اسرائیل صدمه خورده بود ثبت نام میکردن، منم ثبت نام کردم. البته شکر خدا همه یه املاکم سالم بود! اما منم جو گیر شده بودم، ثبت نام کردم دیگه! روز بعدش با شماره یه من تماس گرفتن، و یک وام ۱۲ هزار دلاری بلا عوض گرفتم، منم پول رو قملبه اوردم اینجا مرسدس بنز خریدم!

شما اگه بودیم چه ‌حسی بتون دست میداد؟ یاد بچه‌های خیابونی میفتادین؟ یاد جونهای در حسرت ازدواج با وام ۴۰۰،۰۰۰ تومنی ؟ یاد کار گرهایی که ۶ ماه یک بار حقوق میگیرین و نمی‌تونن سر جلوی زن و بچه بلند کنند؟ یاد جون هایی که با هزار امید و آرزو از دانشگاه فارغ التحصیل میشن اما کار ندران؟

به هر حال یاد هر چی‌ میفتین،، من نمیتونستم دیگه اونجا بمونم، فقط زدم بیرون. تا ساعتها راه رفتم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر