۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

دلم میخواست که یک بار دیگه به من حق زندگی داده میشد


http://sarazare.tumblr.com
February 3

دلم میخواست که یک بار دیگه به من حق زندگی داده میشد

چی میشد اگه من تو ایران دنیا نیومده بودم؟

به جای این که از مصادف بودن اولین سالگرد تسخیر “لانه یه جاسوسی” با سالروز تولدم، به یه دلیل غیر قابل توصیف احساس خجالت کنم، احساس میکردم اون روز، خاصترین روز ساله


به جای اینکه با سرودهای انقلابی بزرگ شم، و با شنیدن اونا و دیدن تصویر شهدا و کشته شدگان انقلاب و جنگ، خون تو رگم منجمد شه، احتمالا به مایکل جکسون عشق میورزیدم


به جای این که در سن ۱۲ سالگی با تمام وجودم از دیدن فیلم هندی یا شو گوگوش احساس گناه کنم، سالی یک بار پولم رو جمع میکردم که یک کنسرت برم


به جای اینکه اولین باری که بعد قحطیهای جنگ بستنی یه کیم خوردم کاملا یادم باشه، یک شنبه ها تو cold stone با بچه های همکلاسیم بستنی میخوردم


به جای اینکه روز موشک بارون، در سن ۵ سالگی، آرزو کنم بمب تو خونه یه “طناز” اینا (همسایه یه طبقه پایین مون) بیفته، چون با طناز دعوام شده بود، آرزو میکردم دوچرخش پنچر شه


به جای اینکه در کلاس دوم دبیرستان به همراه ۲۱ نفر هم کلاسی هام، تنمون مثل بید بلرزه که زنگ تفریح رو میز ضرب گرفته بودیم و بزن به رقص راه انداخته بودیم، و حالا خانوم مدیر حاضر هممون رو درسته جر بده، احتمالا تو مسابقه یه رقص و آواز شرکت میکردم


به جای این که با گذشتن از کنار مخروبه های بیمارستان امام خمینی، و تصور بیمار ها، پرستار ها، پرسنل و و پزشکها ایی که اونجا کشته شدن بزرگ بشم، میتونستم برم پارکهای حفاظت شده و کمپ کنم


به جای اینکه از مامان بابام بپرسم چرا به شیشه های پنجره چسب ضربدری میزنند، میتونستم رو پنجرههای اتاقم با آبرنگ، عکس ماه و ستاره ها رو بکشم




به جای این که دوستا و همکلاسی هام به خاک و خون کشیده بشن، روزی که رئیس جمهور مورد علاقم به خاطر تقلب انتخاب نمیشه، به خودم قول میدادم دوره یه دیگه همه یه وقتم رو صرف تشویق کردن همفکرام برای رای دهی میکنم




به جای اینکه هر روز با ترس و وحشت اولین کارم بعد بیدار شدن این باشه که اخبار رو چک کنم ببینم کسی کشته شده یا اتفاق بدی افتاده، میتونستم برنامه کمدی شب قبل رو دوباره تماشا کنم


به جای این که روزهای تظاهرات با دلهره منتظر شنیدن خبری از خونوادم باشم که مطمئن شم به سلامتی برگشتن، میتونستم نگران نتیجه مسابقات لیگ فوتبال جوانان باشم


به جای اینکه با دیدن عکس و فیلم جوونا یه پر پر شده، چشمان سرخ مادران و پدران عزادار و شجاعت بی بدیل دخترها و پسرهای مملکتم، اشک چشام رو پر کنه و احساس کنم که انگار قلبم تو یه مشت کثیف شکنجه گر کهریزک داره لهٔ میشه و از لای انگشتش مثل یه ژله یه لزج بیرون میاد، میتونستم بزرگترین غصه یه زندگیم رو زلزله یه هائیتی بدونم




به جای اینکه این روزا خودم رو تصور کنم که چی کار میکردم اگه من نفر بعدی بودم که اعدام میشدم و یا تو زندان بم تجاوز میشد، میتونستم برم کلاس “تاریخ چه حقوق بشر” بر دارم و کلی به به چه چه کنم 


به جای اینکه احساس خفگی بم دست بده از اینکه نمیتونم همراه خواهرام به تظاهرات برم و تا صدا دارم فریاد بزنم و مشت گره کردم رو به رخ حکومت جبار بکشم، میرفتم با دوستام بیرون دیسکو و پارتی میکردم


چقدر دلم میخواد که یک بار دیگه به من حق زندگی داده میشد، اما این بار تو یه کشور متمدن و قانونمند به دنیا میومدم، بچگیم رو بدون استرس و ترس میگذروندم و اون کسی میشودم که میخوام باشم،

اصلا میدونی چی یه، دلم میخواست که یک بار دیگه به من حق زندگی داده میشد و تو ایرانی به دنیا میومدم که آزاد، سر بلند و شکوفاست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر